تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

تلخ همچون چای سرد

تلخ منم،چایی یخ که هیچکس ندارد هوسش را

رابرت برتون نوشت:"من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم"

{از سال 89 تا 94 توی بلاگفا می‌نوشتم. بعدش بلاگفا هیولا شد و نوشته‌هام رو قورت داد. منم کوچ کردم به اینجا }

بایگانی

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

از نوشته های بدون فکر:

لباس ها را توی کمد میچیدم و به او فکر میکردم.کتری را روی گاز گذاشتم،فندک زدم و ظرف ها را شستم.دست هایم را خشک کردم و روسری هایم را آویزان کردم و به او فکر میکردم.ظرف ها را سرجایشان گذاشتم،آهنگ پِلی کردم،قرص هایم را خوردم و به او فکر میکردم.گوشی ام را به شارژرش وصل کردم،لپ تاب را روشن کردم،توی اینستاگرام چرخیدم و به او فکر کردم.فلشم گم شد،دنبالش گشتم،پیدا شد و تمام مدت به او فکر میکردم.ساکم را بستم.پنجره را باز کردم.صدای ویلون می آمد.پنجره را باز تر کردم و پایین را دیدم.ویلون زن دوره گرد را دیدم و سوز آهنگش را شنیدم و به او فکر کردم.تقویمم را برداشتم،جلوی تاریخ های امتحانم علامت زدم.جلوی ده بهمن نوشته بودم:"اخرین فرصت ارائه ی مقاله".جلوی بیست و هشتم نوشته بودم:"صبح تا شب خیابان گردی"و به او فکر میکردم.جواب عرفان را دادم.برای بابا عکس ها را فرستادم.از پشت تلفن برای مامان چشمک زدم و به او فکر کردم.آهنگ ِ کردی ِ این چند روز را گذاشتم،فولدرهای"مقاله های دکتر ع"را فقط چک کردم و به او فکر کردم.پستِ آخر وبم را خواندم و حتی دلم برای بهرام هم تنگ شد،برای عمو "ر"که چند سالی ست نیست.برای ننه حاجی که او هم نیست.برای بابایرزگ و غم ش.برای خاله و حفره های دلش.برای دایی و اشک هایش.برای مامان و بغضش.برای بابا و خنده هایش.برای عرفان وقت هایی که طراحی میکرد.حتی برای"ن"که قرار است از ایران برود.دلم حتی برای آن شب ِ سردی که دم در ِخانه ی هنرمندان از تهمینه جدا شده بودم و تا دم ِ مترو توی تاریکی و سرما راه رفته بودم تنگ شد...برای عطر معلم اول دبستانم.برای لیوانی که شکست و اولین جایزه ی داستان نویسی ام بود...برای دلی که شکست و سفت تر شد...و در این میان به او فکر میکردم...پیاز خورد کردم و به او فکر کردم...چراغ گوشی ام روشن شد...جزیره:"حالت چطوره؟"...دستم را بریدم...

۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۸
.